سیب و سینما

آموزش کارگردانی و فیلمنامه نویسی

سیب و سینما

آموزش کارگردانی و فیلمنامه نویسی

۱۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

توازن

توازن چیست؟ اهمیت توازن در چیست؟ نکات مهم در مورد توازن  


توازن (Balance)

حالتی از تصویر است که اگر ، کادر را به دو بخش تقسیم کنیم ، اشیاء و اجسام قرار گرفته در هر قسمت ، با اشیاء و اجسام قرار گرفته در قسمت دیگر ، حالت موازنه داشته باشد ، به این معنی که در تصویری که تماشاگر بر پرده می بیند ، به نظر نمی رسد که در بخشی از آن ازدحام زیاد است و در بخش دیگر ، کادر خالی و تهی است.

 

اهمیت توازن

کارگردان باید تلاش کند تا تصویری که بر پرده نقش می بندد تا حد ممکن از نظر بصری زیبا و جذاب باشد و در عین حال متناسب با فیلمی که می سازد و مفهومی که در آن مستتر است ، باشد. در این میان توازن کمک می کند تا تصویر پیش روی تماشاگر منسجم به نظر برسد و این گونه نباشد که گویی کفه قسمتی از کادر از قسمت دیگر سنگین تر است.

 

در حالتی که تصویر نامتوازن است ، توجه تماشاگر ناخوداگاه تنها به قسمتی که ازدحام دارد جلب می شود و گویی بخش دیگر وجود ندارد و به این ترتیب نیمی از کادر به هدر می رود.


چند نکته مهم

توازن به معنای ازدحام نیست، برای مثال صحنه ای از یک بیابان خشک و برهوت دارای توازن است ، اما ممکن است صحنه ای از یک جنگل دارای توازن نباشد.

 

توازن یک صحنه علاوه بر نوع چینش اشیاء (سعی شود ، به صورتی متوازن در صحنه پخش شوند ) ، به محل قرار گرفتن دوربین و زاویه ای که با سوژه دارد نیز بستگی دارد. به این معنی که ممکن است از یک زاویه ، یا از یک موقعیت به صحنه نگاه کنیم و همه چیز متوازن به نظر برسد ، ولی وقتی از موقعیت یا زاویه دیگر نگاه کنیم متوازن نباشد.

 

 در حالتی که سوژه متحرک و دارای مسیر مشخصی است ، می توان قسمتی از کادر را که در مسیر حرکت سوژه است خالی گذاشت تا تماشاگر آگاهی یابد که سوژه به طرف چه چیزی در حال حرکت است و یا قصد انجام چه کاری را دارد. در این حالت همچنین وقتی سوژه به محل مورد نظر برسد ، فضای کافی برای عملی که می خواهد انجام دهد دارد. 

 اگر جهت دید سوژه مشخص باشد ، می توان قسمتی از کادر را که در مسیر دید اوست خالی گذاشت تا تماشاگر برای یافتن چیزی که سوژه به آن نگاه می کند فضای بهتری در اختیار داشته باشد. گاهی نیز برای نشان داده در خود فرو رفتن کاراکتر از فضایی نسبتا خالی در جلوی دیدگانش استفاده می کنند ، تا نگاه او به این فضای خالی ، این حس را بهتر و بیشتر ایجاد کند. 

 

 

« نمایی از فیلم خط قرمز باریک ( 1998-The Thin Red Line)، ساخته ترنس مالیک (terrence Malick). سرباز آمریکایی به جایی در دوردست خیره شده و در خود فرو رفته. »


 

 

 در صحنه هایی که به یک باره بخشی از تصویر خالی می شود ، برای مثال ، در سمت چپ کادر حادثه ای رخ می دهد که همه شخصیت ها را به سمت خود جلب می کند و به این ترتیب موجب می شود که قسمت راست کادر خالی شود ، دوربین باید به سرعت موضع خود را تغییر دهد ( عمدتا زاویه دوربین را تغییر می دهند و برای این کار دوربین را با حرکت شخصیت ها از سمت راست به چپ همراه می کنند ). البته این تغییر موضع دوربین ممکن است علاوه بر برقراری توازن برای تعقیب ماجرا نیز صورت گیرد.

 



  • ehsan jaberi
  • ۰
  • ۰
اصل اول :« پرهیز از درازگویی بسیار در مورد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی » 

 این اصل اصلی است که اهمیت آن، با وجود نظریه های جدید این رشته، هنوز هم پا برجاست و به زندگی خود ادامه می دهد.

این اصل، 115 سال قبل، یعنی درست در زمانه ای توسط چخوف ابراز شده است، که آثار ادبی، سرشار از درازگویی بسیار درباره سیاست، اجتماع و مسائل از این دست بود و مخالفت با آن، دوراندیشی و شجاعت فراوانی می طلبید اما چخوف رعایت این مسأله مهم را در سرلوحه اصول گرانبهایش قرارداد، و خود تا آخر عمر به آن وفادار ماند. اگر با حوصله به کلمات این اولین دستورالعمل چخوف برای داستان کوتاه دقت کنیم درمی یابیم که او نویسنده را از سخن گفتن در این امور باز نداشته بلکه با هوشمندی و درایت تمام، نویسنده داستان کوتاه را تنها از درازگویی، بسیار در این امور بازداشته چون خود با تمام وجود دریافته بود که در داستان کوتاه نمی توان به دور از این مسائل بود. نویسنده اگر بخواهد داستانش را برای مردم بنویسد، چه گونه می تواند عناصر مهمی همچون مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی روزگارش را نادیده بگیرد و آنها را به فراموشی عمدی بسپارد؟

اما پرداختن به این امور، شیوه و شگردی می طلبد که چخوف عدم رعایت آنها را در اغلب داستانهای کوتاه روزگار خود به وضوح می دید و همین امر او را وادار کرد نویسندگان جوان را از افتادن به دام آن برحذر دارد. دریافته بود که در این درازگوایی ها است که چهره کریه شعارزدگی رخ می نماید و خواننده را از خواندن داستان دلزده می کند. می دید که در همین درازگویی ها، داستان کوتاه که به قولی «حداکثر زندگی در حداقل فضاست» تبدیل به مقاله ای خواهد شد درباره موقعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی یک دوره. که البته پرداختن به این مسائل، فی نفسه بد نیست و بلکه در جای خود لازم و حتی مفید خواهد بود.

گو اینکه پرداختن به مسائل این چنینی، خود بخشی از اهداف داستان نویسی واقعی است اما رهیافت هنرمندانه و هوشمندانه به عمق آن، نویسنده را ملزم به رعایت اصول، و قرار گرفتن در چارچوبهایی می کند که یکی از آنها همین اصلی است که چخوف به عنوان بند اول اندرز خود به نویسندگان جوان توصیه کرده است.

به عبارت دیگر، داستان کوتاه واقعی، در اصل برای آن نوشته می شود که موقعیت انسان را در چنین وضعیت هایی به نمایش بگذارد. یا علل و انگیزه های فراز و نشیب موقعیتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هر دوره را در ارتباط با شخصیتهای داستانی خود قرار دهد، و نتایج آن را با سادگی هنرمندانه خود فرا روی چشم و دل خواننده اثر بگذارد. در این روند، نمایش وضعیت آدمها، نباید در مقابل نمایش خود بحران، کم رنگ جلوه داده شود چرا که بحران در اغلب موارد واقعیتی بیرونی است و اکثر مواقع، خارج از اراده آدمها بروز می کند. اما عکس العمل آدمها در برابر آن، واقعیتی درونی است و هر کس با داشتن روحیه ای سالم، و برخوردار از بینش منطقی، راههای درست مقابله با آن را می داند. راز ماندگاری هر داستان، دقیقاً در همین نکته به ظاهر ساده نهفته است. یعنی رعایت این نکات ظریف است که داستان کوتاه را برای همه آدمها و همه زمانها خواندنی می کند.

به عنوان مثال، پسرکی به نام «وافکا» در داستان کوتاهی به همین نام از چخوف، دنیایی را که در آن به سر می برد نمی شناسد و از آن استنباط نادرستی دارد. به قول «یرمیلوف»، گمان می کند که این دنیا در فکر اوست و همه چیز آن را با درون گرایی کودکانه خود می نگرد. اما خواننده می داند که در این دنیا هرگز دستی به مهربانی به سوی وافکا دراز نخواهد شد. بین این دو شناخت از جهان و استنباط از واقعیت، تعارضی هست که بر اندوه خواننده می افزاید:

نفس ارسال نامه به نشانی پدربزرگ در یک دهکده بی نام و نشان، سادگی این کودک و استنباط غلط او از جهان را به خوبی می رساند. در دنیای وانکا تنها یک دهکده است، و آن هم دهکده خودشان است. و تنها یک پدر بزرگ وجود دارد که آن هم پدربزرگ خودش است. از آنجا که در ذهن او، دهکده و پدربزرگ تنها چیزهای مهم و بزرگ این جهان هستند، پس او حق دارد که در درون گرایی اش، دنیا را نسبت به خود صمیمی و مهربان بداند و گمان ببرد که جهان به سرنوشت او بی توجه نیست. وانکا نامه خود را به دنیایی می فرستد که تخیل کودکانه اش آن را خلق کرده و به صورتی ایده آل درآورده، و یقین دارد که این دنیا پاسخ او را خواهد داد. می اندیشد که می تواند از ژرفنای باور نکردنی وحشتبار خود، به دنیای آکنده از مهربانی و صمیمیت بازگردد.

پایان این داستان، قدرت شگفت آور چخوف را در استفاده از یک داستان کوتاه برای آفرینش و تصویر کردن ابعاد عمیق زندگی، که به ناگزیر با واقعیت عینی پیوند نزدیک دارد، نشان می دهد.

چخوف در این داستان کوتاه- به عنوان نمونه- بدون آن که درباره مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دوره خود اظهارنظر کند، واقعیت عریان آن را در قالب یک داستان کوتاه، چنان بی رحمانه و صریح ابراز کرده که خواننده داستان متحیر می شود. این تحیر بعد از خواندن دوباره داستان، به تحسین بدل می شود چرا که چخوف هرگز آن واقعیت عریان را به صراحت ابراز نکرده و بر بی رحمی اش، پای نفشرده و آن را فریاد نزده اما همگان، تلخی اش را احساس می کنند.

 

اصل دوم : « عینیت کامل »

 

این اصل یکی از اساسی ترین اصولی است که خود چخوف با رعایت آن به یکی از ماندگارترین نویسندگان جهان تبدیل شده است. در تمامی داستانهای کوتاه او، رعایت دقیق این اصل به خوبی مشهود است. یعنی داستانی از چخوف نمی توان یافت که براساس عینیت کامل شکل نگرفته باشد. شاید گفته شود که مگر قهرمانان داستانهای چخوف ذهن نداشتند، فکر نمی کردند، در رویا فرو نمی رفتند، و تخیل در زندگی شان جایی نداشته است؟

باید گفت چرا، داشتند، اما همه اینها به شیوه ای که خود چخوف در آن استاد بود، در لابلای داستانها و اعمال و حرکات شخصیتهای داستانهایش گنجانده شده و در واقع با عینیت کامل به داستان راه یافته اند. چخوف از آنجا که خود انسانی اجتماعی و مردم گرا بود، تمامی اعمال فرد را در رابطه مستقیم با محیط و اجتماع و مردمی که با او زیست می کنند می دید. بنابراین تعجبی ندارد که صرف ذهنیت یک فرد را در چارچوب نگاه او به دور و برش، شایسته داستان کوتاه نداند. البته امروزه، ذهنیت آدمها، اصل اساسی داستان نویسی، پیشروست و کتمان آن به هر دلیل، در افتادن با برنامه های توسعه در این ژانر ادبی است. اما چخوف و سبک داستان نویسی او، به عینیت، بیشتر از ذهنیت وفادار است. او به گواهی داستانهایش، هرگز اثر خود را سراسر به ذهنیت خود و قهرمانان داستانهایش اختصاص نداد. اگر هم در بعضی جاها به تخیل و رویا اهمیت می داد، فقط در جهت عینیتی بود که قصد توصیف آن را داشت. بعضی از قهرمانان آثار او در رویا فرو می روند، در تخیل خود غرق می شوند، اما همه اینهاعینی است و در ارتباط مستقیم با خود زندگی است. منظور چخوف از عینیت کامل، در نیفتادن به ذهنیت صرف و در نغلتیدن به آن رویاهایی است که ارتباطی با زندگی آدمها ندارند. وجودشان محسوس است، اما در واقع به غلط جایگزین تفکر درست و منطقی می شوند و شخصیت را از زندگی واقعی و عمل به هنگام و جنب وجوش عقل گرایانه باز می دارند.

چخوف، اگر ذهنیتی این چنین را هم- حتی- در داستان های کوتاه خود می آورد، بیشتر در جهت نشان دادن وضعیت جامعه و آن نوع زندگی هایی است که اندوه را شدت می بخشند و آدمی را به سوی ملال و انزوا سوق می دهند.

به عنوان نمونه، اگر به یکی از داستانهای چخوف مثلا «سوگواری» نگاه کنیم خواهیم دید که منظور او از عینیت کامل چه بوده است. در داستان سوگواری، درشکه چی پیری که فرزند خود را از دست داده، در این جهان بزرگ کسی را نمی یابد تا اندوهش را با او در میان بگذارد. سرانجام به سوی اصطبل می رود و ماجرا را برای اسب خود بازگو می کند.

«... دیگر چیزی به هفتأ پسرش نمانده، اما هنوز نتوانسته از مرگش لام تا کام با کسی حرفی بزند. آدم باید آهسته و با دقت تعریف کند. چطور یک سر و یک کله افتاد؟ چطور درد کشید؟ پیش از مرگ چه حرفهایی زد؟ و چطور مرد؟ آدم باید جزییات کفن و دفن را شرح بدهد، و همین طور ماجرای رفتنش را به بیمارستان برای پس گرفتن لباسهای پسرش...

کتش را می پوشد و سراغ اسبش به سوی اصطبل راه می افتد. به ذرت، به کاه و به هوا فکر می کند. در تنهایی جرأت ندارد به پسرش فکر کند. با هر کس می تواند درباره او حرف بزند، اما در فکر پسر بودن و پیش خود او را مجسم کردن برایش دردآور است. به چشمهای درخشان اسبش نگاهی می کند و می پرسد: «داری شکمت را از عزا درمی آوری؟ باشد، در بیاور. حالا که نتوانستیم پول ذرت را گیر بیاوریم، علف می خوریم. آره، من خیلی پیر شده ام. درشکه رانی از من برنمی آید، از پسرم برمی آمد. توی درشکه رانی، روی دست نداشت، کاش زنده بود.»

لحظه ای ساکت می شود، سپس ادامه می دهد: «همین است که می گویم، اسب پیر من! دیگر پسرم وجود ندارد. ما را گذاشته و رفته. این طور بگویم، بگیر تو کره ای داشته ای، مادر یک کره اسب بوده ای، و آن وقت ناگاه کره اسب، تو را می گذارد و می رود. ناراحت کننده نیست؟» اسب کوچک مشغول جویدن است. گوش می دهد و نفسش به دستهای صاحبش می خورد.

افکار درشکه چی سرریز شده اند. این است که داستان را از اول تا آخر برای اسب کوچک تعریف می کند.

با نگاهی دقیق به داستان درمی یابیم روشن ترین نکته هایی که باعث ماندگاری آن شده اند، از ارائه عینی و بی طرفانه داستان سرچشمه می گیرند.

«کلینت بروکس» و «رابرت پن وارن» دو منتقد مشهور، در نقدی مشترک بر این داستان چخوف، به این اصل مهم در سبک نویسندگی وی توجه کرده و نوشته اند: «یکی از روشن ترین نکته هایی که خواننده در بازنگری داستان کوتاه «سوگواری» درمی یابد، ارائه عینی و بی طرفانه داستان است.

نویسنده به ظاهر، صحنه ها و کنشهایی می آورد، بی آنکه به هیچ یک از آنها، به منظور القای تعبیری خاص، اهمیتی بیشتر ببخشد. در بند نخست داستان، اگر به تصویر تنهایی مرد در سر پیچ خیابان به هنگام شب، با برفی که بر او و اسب کوچک می بارد، دقت کنیم، می بینیم که این صحنه هرچند تنهایی را القا می کند، اما شرحی که در توصیف صحنه داستان می آید، همدردی ما را برمی انگیزد:

هوا گرگ و میش است. دانه های درشت برف گرداگرد چراغ برقهای خیابان که تازه روشن شده اند، چرخ می خورد و به شکل لایه های نرم و نازک روی بامها، پشت اسبها، شانه و کلاه آدمها می نشیند. «ایونا»ی درشکه چی، سراپا سفید است و به صورت شبح درآمده است. پشتش را تا آنجا که یک انسان توانایی دارد، خم کرده، روی صندلی خود نشسته و کوچکترین تکانی نمی خورد. هربار که انبوهی برف به رویش ریخته می شود، گویی لازم نمی داند که آنها را از خود بتکاند. اسب کوچکش نیز سراپا سفید است و بی حرکت ایستاده و با آن حال تکیده، بی تحرک، و پاهای راست چوب مانند،حتی از فاصله نزدیک، به یک اسب زنجبیلی می ماند.

در حقیقت، هنگامی که چخوف، توصیف مستقیم، بی طرفانه و عینی را کنار می گذارد، بر سر آن است که از شدت همدردی ما کاسته شود نه آنکه بر آن افزوده گردد. زیرا صحنه کمتر حقیقی جلوه می کند. دقت کنید: «درشکه چی، سراپا سفید است و به شکل شبح درآمده است.» یا «اسب کوچکش نیز سراپا سفید است و بی حرکت ایستاده است، و با آن حال تکیده، بی تحرک و پاهای راست چوب مانند، حتی از فاصله نزدیک، به یک اسب زنجبیلی می ماند...»

مقایسه مرد، و اسب با شبح و اسب زنجبیلی، از این رو به میان آمده است تا صحنه، زنده و دقیق ارائه شود، اما شبح و اسب های زنجبیلی، خیالی اند، که نه احساسی دارند و نه رنج می برند و بنابراین، نمی توانند همدردی کسی را جلب کنند. به سخن دیگر، صحنه هرچند به یقین، تنهایی را القا می کند که این خود در داستان «سوگواری» با اهمیت است، اما به گونه ای تنظیم شده تا در جهتی خلاف جلب همدردی حرکت کند نه به سوی آن. گویی چخوف بر سر آن است که بگوید صحنه داستان باید تنها به یاری ارزشهای خویش، خود را نشان دهد.»

 

اصل سوم : « توصیف صادقانه اشخاص و اشیاء »

 

این اصل اگرچه در پخش کوچکی از داستان نویسی امروز، که به داستان ذهنی و روانشناختی مشهور شده، نادیده گرفته می شود، اما در بخشهای مهم و فعال آن هنوز هم با سربلندی تمام به زندگی خود ادامه می دهد چرا که صداقت در توصیف اشخاص و اشیاء، یکی از عوامل مهم جذب مخاطب است. آنتون چخوف، خود یکی از نویسندگانی است که صداقت و معرفت در توصیف این عناصر، داستانهایش را با استقبال کم نظیر خوانندگان مواجه کرده، او هیچگاه در هیچیک از داستانهایش، در مورد آدمها و اشیاء پیرامونشان غلو نکرده است. آنها را نه آنچنان بی بها طرح کرده که ماهیتشان را از دست بدهند، و نه آنچنان به توصیفشان نشسته که خواننده آن را باور نکند.

اصل مهم حقیقت مانندی، که بعدها در داستان-نویسی رواج پیدا کرد، زاییده همین اصل بوده اما نباید فکر کرد منظور چخوف از توصیف صادقانه اشخاص و اشیاء، عکسبرداری صرف از آنهاست.

منظور این نیست که نویسنده آنچه را دیده، بی کم و کاست و دقیقا به همان صورت در داستان خود توصیف کند. در این صورت صحنه و آدمهای او با عکاسی چه فرقی خواهد داشت؟ طرح این اصول بدیهی، امروزه شاید خنده دار به نظر برسد چرا که حالا هر دانش آموز دبستان هنر، اینها را در مرحله آمادگی، می آموزد و می پذیرد. اما اگر توجه داشته باشیم که چخوف اینها را، 511 سال قبل از این - یعنی در زمانه ای که هر نویسنده، اشخاص و اشیا را در داستانهایش به میل خود تعبیر و تفسیر می کرد و آنها را به هر صورتی که خود می خواست یا اندیشه اش می طلبید، به حرکت و سکون وامی داشت - مطرح کرده است، از دوراندیشی و درایت او شگفت زده می شویم.

نکته مهمتر این که، خود چخوف گذشته از استعداد بی نظیری که در گلچین اشخاص و اشیاء داشت، این نبوغ را هم داشت که از زاویه ای به اشخاص و اشیاء بنگرد که کمتر چشمی قادر به نگاه کردن از آن زاویه بود.

این مسئله، یکی از مهمترین ویژگی هایی است که می توان درباره آثار چخوف مطرح کرد و به بحث درباره آن نشست.

 

اصل چهارم : « نهایت ایجاز »

 

در این اصل بازهم چخوف انگشت بر حساس ترین اصل در هنر داستان نویسی گذاشته. بدون شک، در همه زمانها و مکانها، حتی در پیشروترین نظریه های ادبی، ایجاز یکی از رموز اصلی موفقیت است.با آن که چخوف این اصل را در مورد داستان کوتاه ابراز کرده، اما امروز، نویسندگان باتجربه، حتی در نوشتن رمان هم آن را رعایت می کنند. نویسنده داستان کوتاه، برای توصیف آدمها و اشیاء و لحظه ها، باید با کمترین کلمات، بیشترین معنا را القا کند، و صحنه را از طریق چنین رویکردی فراروی چشمان خواننده قرار دهد.

عبارت «حداکثر زندگی در حداقل فضا» ناظر بر همین موضوع است.به عبارت ساده تر نویسنده باید بتواند بار بیشتری را در بسته بندی کوچکتر قرار دهد تا راحت تر به مقصد برسد. در این مورد، خود چخوف به سال 6991 در نامه ای به برادرش می نویسد: «به عقیده من، توصیف طبیعت باید خیلی کوتاه باشد، و باید خصلتی اتفاقی داشته باشد. حرفهای مفت از این قماش را باید دور ریخت که خورشید مغرب، غوطه ور در امواج دریایی می زد و رو به تاریکی داشت، و سیلابی از الوان ارغوان و طلایی در آن جاری بود و چه و چه... یا این که پرستوها پروازکنان، بر فراز سطح آب، شادمان بودند و جیک جیک می کردند و...

آری این حرفهای مفت را باید دور ریخت. در توصیف طبیعت، آدم باید به جزییات کوچک بچسبد و آنها را به شیوه ای پهلوی هم قرار دهد که خواننده پس از آن که آنها را خواند، چشمانش را ببندد و همه آنها را پیش خود مجسم کند.

برای نمونه، نویسنده، شب مهتاب را می تواند خیلی راحت این طور ترسیم کند: روی سد آسیای آبی، تکه شیشه ای مثل یک ستاره براق چشمک می زد، و سایه سیاه سگی، یا شاید گرگی، همچون توپی غلتان گذر می کرد - و مانند اینها. طبیعت آنگاه زنده و سرشار جلوه می کند که آدم کسرشأن خود نداند که دست به سنجش پدیده های طبیعی با پدیده های مربوط به رفتار آدمی و جز اینها بزند. همین حکم در عالم روانشناسی نیز بی گمان مصداق پیدا می کند.

 

اصل پنجم : « بی پروایی و اصالت ، و پرهیز از کلیشه پردازی »

 

این اصل نیاز چندانی به شرح و تفسیر ندارد چرا که اصلی واضح و روشن و تعیین کننده در همه امور و به ویژه در نوشتن داستان کوتاه است. این واقعیتی است که نویسنده هیچگاه نباید بترسد. بی پروایی در پرداختن به مسائل جامعه و آدمها، یکی از عامل مهم و حیاتی برای جلب مخاطب، و اعتماد آنها نسبت به اثر نویسنده شده است.

اگر نویسنده ای با ترس و لرز از مسئله ای سخن بگوید، اثرش آن طور که باید به دل ها نمی نشیند. بیشتر مردم، آثار نویسندگانی را دوست دارند که با شجاعت، درایت و هوشمندی خاص هنرمندانه، حرف آنها و درد دلشان را در قالب داستان کوتاه بیان کرده است. به عنوان نمونه، اگر نویسنده ای هدفش پرداختن به وضعیت اسف بار محرومان یک جامعه است، نباید از حمله و انتقاد چپاولگران همان محرومان، که به عناوین مختلف در مقابل انتشار آثار او سد ایجاد می کنند، بهراسد. عوامل این صاحبان زر و زور، در همه نهادهای اجتماعی حضور دارند، و به ویژه در وادی ادبیات و هنر، به عنوان منتقدان مدرن، و به عنوان هنرمندان آوانگارد، با تریبون هایی که همان صاحبان زر و زور در اختیارشان می گذارند، داد «هنر برای هنر» سر می دهند. نویسنده واقعی نباید از انتقاد، و افشاء نابسامانی ها و بی عدالتی ها ترسی به خود راه دهد چرا که این، کمترین وظیفه ای است که به عهده اش گذاشته اند. در این راه، او باید اصالت خود را حفظ کند، یعنی از آن چیزهایی سخن بگوید که اصیل است و یادآوری آن برای مردم، دوست داشتنی و مایه پویایی و پیشروی است. بدیهی است او اگر بتواند در طرح این مسائل از کلیشه های رایج دوری کند، اثرش از استقبال بیشتری برخوردار خواهد بود. در این باره، «موپاسان» می گوید: «هفت سال آزگار شعر نوشتم، قصه های کوتاه نوشتم، داستان نوشتم، و حالا هیچیک از آنها برایم باقی نمانده است.

استادم « فلوبر» همه آنها را می خواند و نظرات انتقادی اش را برایم می گفت و با این کار، دو سه اصلی را که فشرده درس های طولانی و آمیخته با شکیبایی اش بودند، ذره ذره در من تثبیت می کرد. می گفت: اگر اصالتی در تو هست باید نشانش بدهی، و اگر در تو نیست باید به دستش بیاوری و من فهمیدم وقتی نویسنده می خواهد چیزی را توصیف کند، باید آن قدر چشم بدوزد و با آن ور برود و در آن تأمل کند. تا بالاخره جنبه ای را در آن کشف کند که هیچ کس پیش از آن بدان توجه نکرده یا از آن سخن نگفته است. هر چیزی در این دنیا، حاوی مایه هایی کم یا زیاد از آن جنبه های هستی است که هنوز کاویده نشده اند. بی مقدارترین چیزها نیز اندکی از ناشناخته ها را در خود دارند. بگذار همین را کشف کنیم. برای آن که بتوانیم آتش را وصف کنیم که دارد شعله می کشد، یا درختی را که سر به آسمان کشیده است، باید در برابر آن آتش و درخت چندان بایستیم که دیگر هیچکدام به چشممان چنان جلوه نکنند که گویی با هر آتشی یا هر درختی برابرند. از همین راه است که آدم در کارش به اصالت می رسد. استادم « فلوبر » به من می گفت: وقتی از جلوی بقالی می گذری، یا از جلوی دربانی که دارد چپق می کشد، باید آن بقال و آن دربان را طوری به من خواننده نشان بدهی که دیگر اصلا نتوانم آنان را با هیچ بقال یا دربان دیگر عوضی بگیرم.

 

اصل ششم : « شفقت داشتن »

 

درباره این اصل چه می توان گفت ؟

خود دستورالعمل همه گفتنی ها را در خود جمع دارد. نویسنده باید آدم ها را دوست بدارد. همان خصلتی که در همه نویسندگان بزرگ بوده و باعث موفقیتشان شده است. البته منظور چخوف آن نیست که نویسنده باید برای قهرمانان اثر خود دلسوزی کند. منظور او از شفقت داشتن، مهربانی و حس انسان دوستی است که برای هر نویسنده ای لازم است. درواقع، نویسنده باید آدمی باشد که نگاه همه جانبه، و مهربان او شامل همه افراد داستانی اش بشود. دلسوزی برای آدم ها، با نشان دادن رذالت بعضی از آنها با هم فرق دارد. نویسنده خوب، حتی برای آن آدم رذل هم دل می سوزاند. اما این به آن معنی نیست که او این دلسوزی را در اثر خود دخالت دهد. او اعمال و حرکات آدم هایی این چنین را توصیف می کند و نشان می دهد. این دیگر با خود خواننده است که تشخیص دهد کدام شخصیت خوب است و کدامشان بد. نیکی و رذالت آدم ها را خواننده باید با تمام وجود حس کند. همین نکته به ظاهر بدیهی است که نویسندگان واقعی و باتجربه را از نویسندگان مبتدی متمایز می کند. یعنی نشان دادن اعمال و حرکات و گفتار شخصیت ها، طوری که وجود آدمی به نام نویسنده برای خواننده محسوس نباشد. و خواننده خود، بدون آن که کسی بدی یا خوبی چیزی را به او تصریح کرده باشد، به بد بودن یا خوب بودن طرف از خلال اعمال و حرکات او پی ببرد.




  • ehsan jaberi
  • ۰
  • ۰

چگونه کارگردان شویم؟ راهنمای کاری برای شغل کارگردانی و نکات مهم 

کارگردانی فیلم هیجان انگیز است و می تواند نیاز هنری شما را برآورده کند اما همچنین می تواند مانند سردردی برای شما باشد. شما هر قسمت ساخت فیلم را از هماهنگی گروه گرفته تا هدایت هنرپیشه ها را بر عهده دارید و آخرین مرحله تصمیمات با شماست. شما باید با نقشه کاریتان و با میزان سرمایه ای که در اختیار دارید پیش بروید و حتی زمانیکه همه در گروه شما انرژی خود را برای کار از دست داده اند علاوه بر داشتن انرژی باید دیگران را به ذوق برای کار آورید. اگر می توانید همه اینها را انجام دهید و تحمل کنید و با ذوق هنری خوب همه را هدایت کنید و فیلم بسازید ممکن است روزی کارگردان موفقی شوید.

 

راهنمای کاری برای کارگردانی

1. به آموزشگاه یا دانشگاه رشته ی سینما و تلویزیون بروید.

2. به شهرهایی که ساخت فیلم در آنها بیشتر صورت می گیرد بروید و در آنجا زندگی کنید. (مثلآ در ایران به تهران و یا در آمریکا به لس انجلس بروید)

3. وارد کارهای کمکی و دستیاری در تولید فیلم شوید. ممکن است در ابتدا پولی به شما نرسد اما تجربه ها و ارتباطات مفیدی بدست خواهید آورد.

4. تا جایی که می توانید کار انجام دهید و تجربه کسب کنید و مثل دیوانه ها در مورد رشته ی خود بیاموزید زیرا میزان اطلاعات در هنر گسترده و نامحدود است. زمانیکه ویدیوهایی به اسم خود آماده کردید و چیزهایی برای نمایش داشتید می توانید آنرا به کسانیکه در این ضمینه کار می کنند نشان دهید.

5. در شرکت های تلویزیونی و تولیدکنندگان سینمایی به کار دستیاری کارگردانی یا منشی صحنه مشغول شوید. اگر چه در این کارها شاید بیشتر با جوانب فرعی مشغول باشید اما جزو نزدیکترین افراد به کارگردان می شوید و گاهی ممکن است بعضی از وظایف او را به عهده ی شما بیافتد.

6. در ابتدا ساده بیاندیشید. کارگردانی موزیک ویدیو، ویدیوهای آموزشی و تبلیغاتی راه خوبی برای شروع است.

7. برای فیلم غیر وابسته ی خود سرمایه جمع کنید. بنابر امکانات تکنولوژی امروز ساخت فیلم ارزانتر از گذشته است. فیلم خود را به فستیوال بفرستید و برای شکوفا شدن خود در آنجا دعا کنید.

8. با بازی در مقابل دوربین فیلم های خود یک هنرپیشه ی خوب و با تجربه شوید.

9. مدیر نمایش شوید و اخرین شاهکارهای خود را به نمایش بگذارید و هنرپیشه و کارگردان های تازه کار را تربیت کنید.

 

نکات مهم

سبک کار دیگران را بررسی کنید اما از آنها تقلید نکنید. شما باید سبک خاص خود را داشته باشید.

با مردم به نرمی و متانت رفتار کنید. مردم رفتار شما را بیشتر از فیلم هایتان به یاد خواهند آورد.

این شغل در جهات مختلف بسیار پیچیده است که باید وظایفی را به دیگران دهید. بنابراین با استعداد ترین و مسئولیت پذیر ترین افراد را به این منظور انتخاب کنید.

درآمد کارگردانی می تواند بسیار متغییر باشد که بستگی به میزان کاری که سالانه بدست شما میرسد و میزان موفقیت کارهایتان دارد.




  • ehsan jaberi
  • ۰
  • ۰

آتالوناژ: به اصلاح رنگ و فیلم در مرحله ی پایانی تدوین می گویند که درآن نور و رنگ تصاویر به گونه های همسان اصلاح میشوند

آداپته : اقتباس از آثار دیگران ویا از عرصه های دیگری هنری درسینما را گویند. متاسفانه اقتباس ویا آداپته درسینمای ایران به شکلی بسیار غیرحرفه ای صورت

می گیرد مانند فیلم « شوخی » این فیلم ازروی « قهرمان» ساخته « استیون فریزر» با بازی درخشان داستین هافمن ساخته شده که میشود گفت سرقت است تا اقتباس .

آرک: نوری قوی وسفید رنگ که درصحنه های وسیع مورد استفاده قرار می گیرد.

آنونس : فیلم کوتاهی که برای تبلیغ ومعرفی یک فیلم تهیه می شود.

آیریس: آیریس یا دیافراگم، قطع های تعبیه شده در دوربین فیلمبرداری و عکاسی است که ساختمانی چون عنبیه چشم دارد و میزان نوردهی به نگاتیو را کنترل می کند.

آپرای صابونی: درآغاز به سریالهای کم ارزش تلویزیونی گفته می شد که به صورت مداوم پخش می شد وبعدها این اصطلاح به سینما نیزراه یافت. علت استفاده ازاین اصطلاح این بود که مخاطب های این نوع ، زنانی بودند که حین کار درآشپزخانه آن ها را میدیدند و تبلیغ کالاهای شوینده دراین گونه فیلم ها رایج بود. سریال « دوستان » چندین سال است که در تلویزیون آمریکا پخش می شود ، ازاین گونه فیلم هاست.

اپیزود: هرقسمت ازیک فیلم کوتاه چندقسمتی کامل که با درونمایه یا مضمونی به دیگر قسمت ها متصل می شود، هرچند هرقسمت داستان متفاوتی داشته باشد. مثل فیلم « یازده سپتامبر» که توسط یازده فیلمساز ازجمله سمیرا مخملباف ساخته شد

ویا فیلم اپیزودیک « کابوس » ساخته ی برادران« تاویانی » . تازه ترین نمونه آن ، فیلم « بلیت » است که کیارستمی به همراه دوکارگردان دیگر سازنده ی یک قسمت آن هستند .

اسپلایس: چسباندن انتهای دوقاب ( فریم ) درمرحله ی تدوین به نحوی که یک نوار ممتد تشکیل دهنده، اسپلایس نامیده می شود.

اسپلایسر: دستگاهی است که هنگام تدوین برای چسباندن قطعه های فیلم به یکدیگر به کار می رود.

استودیو: فضایی است بسته که شبیه مکانهای فیلم بازسازی می شود.

اسلپ استیک: اسلپ استیک به نوعی از فیلم های صامت کمدی گفته می شود که عنصر تحرک و بزن بکوب درآنها چشمگیر است. ، بنیانگذار این نوع کمدی « مک سنت » آمریکایی است. این نوع در سالهای 1910 تا 1920 رواج داشت اما به تدریج افول کرد. فیلم های آن دوره « لورل وهاردی » و « هارولد لوید » ازجمله ی این کمدی هاست.

اکسپرسیونیسم: نهضتی ادبی- هنری است که درفاصله ی سالهای 1903 تا 1933 درآلمان وجود آمد. ویژگی های این نهضت نگریستن به جهان از دریچه ی عواطف و احساسات است . در آثار اکسپرسیونیستی ، واقعیت به همان شکل که به نظر هنرمند می رسد، بیان می شود.

بدل کار: فردی چابک و ماهر و هنرور که در صحنه های خطرناک پرش، انفجار ، تصادف و.... به جای بازیگر حرفه ای ایفای نقش می کند.

 اکشن: حرکت و رفتار بازیگران نسبت انیمیشن: انیمیشن به نقاشی متحرک گفته می شود. امروزه غالبا مراد ازاین اصطلاح، فیلم های مرسوم به کارتون ویا فیلم هایی است که ترکیبی از نقاشی متحرک و فیلم به معنی مصطلح آن است. گفتنی است فیلم های کارتونی درواقع نقاشی های بیجان فراوانی هستند که در فرایند فیلمبرداری تک فریم جان می گیرند. در شرایط کنونی و درحالی که فناوری پیشرفت گسترده ای یافته است. انیمیشن سازی دشواری گذشته را ندارد و اینک با استفاده از رایانه، آسان تر انجام می پذیرد. شرکت « والت دیزنی » ، مشهورترین تولید کننده ی فیلم های انیمیشنی است و معروف ترین شخصیت های « دیزنی »

تام و جری ، میکی ماوس ، دانلدک و گوفی است.، از فیلم های مشهور اخیر انیمیشنی می توان به « شرک » ،« شیر شاه » و « در جستجوی نیمو » اشاره کرد.



  • ehsan jaberi
  • ۰
  • ۰

میزانسن

میزانسن چیست؟ اهمیت میزانسن, عناصر اصلی میزانسن 

 

 

 میزانسن (Mise – En - Scene)

 

میزانسن ، اصطلاحی است فرانسوی ، در اصل متعلق به تئاتر و به معنای چیدن صحنه ، صحنه آرایی و به صحنه آوردن یک کنش. در تئاتر ، این اصطلاح به روش مرتب کردن صحنه توسط کارگردان نمایش نامه اطلاق می شد. این عبارت ابتدا در نقد فیلم رایج شد و معانی صریح و ضمنی متعددی یافت. در نهایت ، نظریه پردازان سینما ، این اصطلاح را به کارگردانی فیلم تعمیم دادند ، اما کاربرد آن در سینما حوزه وسیع تری را شامل می شود :

صحنه آرایی و ساخت و ساز عناصر داخل صحنه و مشخص کردن مکان قرار گرفتن هر یک از عناصر صحنه ، نورپردازی ، لباس ، آرایش و گریم بازیگران و رفتار و حرکت آنها و بعد از انجام این کارها ، ترکیب تصویری درون هر نما ، رابطه میان اشیاء و آدم ها در هر نما ، رابطه نور و تاریکی ، رنگ صحنه ، موقعیت دوربین و زاویه دید آن و نیز حرکت ها در هر نما. به این ترتیب ، در واقع کارگردان با کنترل میزانسن ، رویدادی را برای دوربین به روی صحنه می برد.

اهمیت میزانسن 


 از بین همه تکنیک های سینما ، میزانسن تکنیکی است که بیشترین آشنایی را با آن داریم. بعد از دیدن یک فیلم ممکن است قطع ها یا حرکات دوربین و ... را به خاطر نیاوریم ولی مطمئنا عناصر میزانسن را به یاد خواهیم داشت. برای مثال نمی توان لباس ها را در برباد رفته ( 1939-Gone With The Wind) یا نورپردازی غمناک و سرد را در زانادو و در فیلم همشهری کین ( 1941 -Citizen Cane) ، ساخته ارسن ولز ، فراموش کرد. خلاصه آنکه اغلب خاطره های ماندگار از فیلم ها در سینما ، مربوط به عناصر میزانسن هستند.

 « نمایی از زانادو در حالی که مه آن را فراگرفته. گویی هیچ کس در آنجا زندگی نمی کند. در این نما فضای تلخ و سردی حاکم است. » 

 نکته بسیار مهم در میزانسن آن است که ، کارگردان می تواند با میزانسن هر فضایی را که می خواهد ترسیم کند. مثلا می تواند عناصر صحنه را به گونه ای بچیند که انگار همه چیز واقعی است و هر چیز همان طوری است که در دنیای واقعی وجود دارد و یا اصطلاحا رئالیستی است ، چون « زندگی واقعی اینگونه است ». 

اما در عین حال این تکنیک نیروی آن را دارد که از مفاهیم عادی واقعیت فراتر رود. می توان با یک میزانسن حساب شده یک فضای کاملا انتزاعی ساخت در حالی که هیچ نمود عینی در جهان واقع نداشته باشد ، اما چنان تاثیرگذار که تماشاگر باور کند ، چنین فضایی می تواند وجود داشته باشد اگر حتی شده در خیال یا کابوس ، برای مثال در فیلم مطب دکتر کالیگاری ( 1918 -The Cabinet Of Dr. Caligari) ، از نمونه ای ترین فیلم های اکسپرسیونیستی ، ساخته روبرت وینه (Robert Wiene) ، نماهایی را می بینیم که در آن ، خانه ها بسیار بلند و کاملا هندسی وار ( عمدتا مثلثی ) هستند ، پشت بام ها کنگره دار و دودکش ها اریبند ، بازیگران گریم های بسیار سنگین دارند ، حرکاتشان مصنوعی و غلو شده است ، نورپردازی سنگین و تضاد بین سیاهی و روشنی زیاد است و ... مطمئنا این خصوصیاتی که از فضای فیلم بر شمرده شد با تصور ما از واقعیت متعارف منطبق نیست. در واقع فیلم ساز قصد داشته برای نشان دادن یک فضای جنون آمیز که توسط یک دیوانه به وجود آمده همه چیز را انتزاعی کند و برای این کار قراردادهای نقاشی و تئاتر اکسپرسیونیستی را به خدمت گرفته و وظیفه القای تخیلات یک دیوانه را به عهده آنها گذاشته.

 میزانسن ، قدمتی طولانی و تقریبا برابر با تاریخ سینما دارد ، چنانچه با نگاه به فیلم های ژرژ ملیس (George Melies) فرانسوی می بینیم. میزانسن او را قادر می ساخت که دنیایی سراسر خیالی در فیلم هایش بسازد.

ملیس کاریکاتوریست و شعبده باز ، مجذوب فیلمهای کوتاه برادران لومیر (Lumiere) شد و بعد از ساختن دوربینی شبیه دوربین لومیرها ، شروع به فیلم گرفتن از صحنه های عادی خیابان ها و لحظات زندگی روزانه مردم کرد. داستانی وجود دارد که روزی ، او در حال فیلم برداری از یک خیابان بود که درست در لحظه عبور یک اتوبوس ، فیلم در دوربین گیر کرد ، سعی کرد دوربین را درست کند ، ولی دیگر اتوبوس از خیابان رفته بود و حال یک نعش کش در حال عبور بود. وقتی ملیس فیلم را بر روی پرده انداخت به نظر می رسید که یک اتوبوس ناگهان مبدل به یک نعش کش شده و همین حادثه او را بر قدرت جادویی میزانسن آگاه کرده است. به این ترتیب او تصمیم گرفت که رویداد را برای دوربین طراحی و اجرا کند. او با استفاده از تجاربش در تئاتر ، یکی از نخستین استودیوهای سینمایی را ساخت. او نماها را پیشاپیش روی کاغذ می آورد ، صحنه ها و لباس ها را طراحی می کرد ، نیز به بازیگرانش نشان می داد که چگونه در هنگام فیلم برداری رفتار کنند و به گونه ای عمل می کرد که صحنه فیلم هایش را تا کوچک ترین جزئیات تحت کنترل داشته باشد.

 او نخستین کسی بود که فیلم های تخیلی ساخت ، فیلم هایی مانند ، سفر به ماه ( 1902 -A Trip To The Moon) و بیست هزار فرسنگ زیر دریا ( 1907 -Twenty Thousand Leagues Under The Sea) که هر دوی این فیلم ها را بر اساس آثار ژول ورن (Jules Verne) ساخت ( سفر به ماه اولین فیلم علمی - تخیلی تاریخ سینما است ).

 امروزه میزانسن یکی از مهم ترین وظایف کارگردان است که به نوعی نشان دهنده سبک و فرم کاری او نیز هست ، همچنین یکی از مهم ترین مسائلی است که می تواند به مقبولیت ، محبوبیت و ماندگاری فیلم کمک کند.

میزانسن چهار عنصر اصلی دارد ( آنچه در زیر آمده ) ولی به ندرت اتفاق می افتد که یک عنصر به طور جداگانه حضور داشته باشد. هر عنصر معمولا با عناصر دیگر برای ایجاد یک سیستم ویژه در هر فیلم ترکیب می شود. اصول فرمال کلی یعنی وحدت ، پراکندگی ، مشابهت ، تفاوت و بسط ، راهنمای ما هستند برای اینکه ببینیم چطور عناصر ویژه میزانسن با هم کار می کنند؟ میزانسن به چه روش هایی توجه ما را جلب می کند ؟ چه چیزی نگاه ما را به یک قسمت از تصویر در یک لحظه خاص می کشاند؟ و ... .

 عناصر اصلی میزانسن

می توان چهار حوزه کلی را که میزانسن از بابت آنها امکاناتی برای انتخاب و کنترل در اختیار کارگردان می گذارد نام برد :

صحنه

لباس و چهره پردازی

حالات و حرکات عناصر صحنه

نورپردازی



  • ehsan jaberi
  • ۰
  • ۰

ترانزیشن

ترانزیشن چیست؟ اهمیت ترانزیشن, انواع ترانزیشن و استفاده آنها 


ترانزیشن (Transition)

 ترانزیشن یا انتقال ، عبارت است از هر تکنیکی که در تغییر صحنه و ایجاد ارتباط ، به ویژه از صحنه ای به صحنه دیگر مورد استفاده قرار گیرد که معمولا معرف تغییر در زمان یا مکان است. باید توجه داشت منظور از ارتباط ، چیزی به جز خط سیر داستان است ، یعنی برقراری ارتباطی جذاب و بدون ایجاد پرش در ذهن تماشاگر.  


اهمیت ترانزیشن

برای انتقال از صحنه ای به صحنه دیگر ، آسان ترین کار آن است که آن دو صحنه را بدون هیچ تمهید اضافه ای به هم وصل کنیم ، اما این کار ممکن است در ذهن تماشاگر اصطلاحا پرش ایجاد کند. حال اگر در فیلمی بدون توجه به کارکرد و اثرگذاری آن ، تنها از این روش برای انتقال و اتصال بین صحنه ها استفاده شود ، تماشاگر ممکن است ، از دیدن آن فیلم پشیمان شود ، زیرا دائما ذهنش دچار پرش می شود و او را از درگیری با ماجرای فیلم باز می دارد و در نتیجه از ادامه تماشای فیلم منصرف می کند.

از طرف دیگر ، استفاده ار تمهیدات مختلف برای انتقال صحنه ها یکی از عناصری است که در جذابیت فیلم اثر می گذارد. لازم است بدانید که ترانزیشن یکی از مسائل بسیار مهم برای داوران و منتقدان سینمایی است ، زیرا ترانزیشن کار ساده ای نبوده و احتیاج فراوانی به تجربه و ذوق هنری فیلم ساز دارد.

 

 انواع ترانزیشن

فیلم سازان ممکن است برای انتقال صحنه ها از روش های مختلف و گاه ابداعی خود استفاده کنند ، اما معمولا روش های زیر در کنار اتصال معمولی صحنه ها ، متداول و پر کاربرد هستند.

 

 ترانزیشن به وسیله نماهای میانی 

در این حالت برای اتصال دو نما از یک نمای کوتاه میانی و مرتبط استفاده می شود. مثلا شخصی قصد دارد از تهران با هواپیما به اصفهان برود. در صحنه اول او را در راه فرودگاه تهران می بینیم و در صحنه دوم ، او درحال صدا کردن یک تاکسی در نزدیکی فرودگاه اصفهان است. در این حالت این دو صحنه را با یک نمای میانی از ، برخاستن یک هواپیما از روی زمین به یکدیگر متصل می کنیم. به عنوان مثالی دیگر در صحنه اول ، یک شخصیت انجام کاری را آغاز می کند ، مثلا کشیدن یک تابلوی نقاشی و در صحنه دوم می بینیم که تابلوی نقاشی آماده شده است ، این دو نما را با یک نمای میانی از ساعتی دیواری که گذشت زمان را نشان می دهد به یکدیگر مرتبط می کنیم.

 

ترانزیشن به وسیله رنگ

در این روش ، انتهای صحنه اول و ابتدای صحنه دوم ، از اجسام و عناصری فیلم برداری می شود که از رنگ یکسان یا مشابه برخوردار باشند. برای مثال شخصی در یک خیابان در حال حرکت است و یک کیف قرمز به همراه دارد و قرار است به یک موزه نقاشی برود. پس صحنه اول حرکت این شخص در خیابان و صحنه دوم تمرکز او بر یک تابلوی نقاشی ( رنگ غالب و اصلی این تابلوی نقاشی قرمز است ) در موزه است. برای اتصال این دو صحنه ، در انتهای صحنه اول دوربین را آنقدر به کیف آن شخص نزدیک می کنند که رنگ قرمز آن کاملا در صحنه آشکار باشد و ذهن تماشاگر را جلب کند. در صحنه دوم نیز آنقدر دوربین را به تابلوی نقاشی نزدیک می کنند که رنگ قرمز آن کاملا به چشم آید و سپس از صحنه دوم فیلم برداری می کنند. در این حالت اتصال این دو صحنه به هم ، خوب و جذاب به نظر می سد. البته توجه داشته باشید اگر آن کیف نقش کلیدی ندارد ، نباید بیش از حد بر آن کیف تاکید شود ، زیرا تماشاگر ممکن است ، گمان باطل بکند ، مثلا تصور کند که شاید این شخص شیء خاصی برای مثال یک اسلحه در کیف دارد و قصد دارد که تابلوی نقاشی را بدزدد.

 

ترانزیشن به وسیله نور

در این روش ، ترانزیشن به وسیله کم و زیاد کردن نور و یا قطع و وصل شدن آن انجام می شود. مثلا یک گروه دزد ، قصد سرقت از یک جواهر فروشی را دارند. برای قطع کردن دزد گیرها ، یکی از اعضای گروه باید برق جواهر فروشی را از کنتور اصلی قطع کند ، سپس در جواهر فروشی اعضای دیگر گروه ، باز کردن گاوصندوق را آغاز می کنند. پس دو صحنه داریم ، یکی قطع کردن برق در محلی که کنتور قرار دارد و دیگری صحنه ای که دزدها دست به کار بازکردن یک گاوصندوق می شوند. صحنه اول را با قطع برق و تاریک شدن صحنه تمام می کنیم و صحنه دوم را با روشن شدن چراغ قوه ای که دست یکی از دزدهاست. به این ترتیب اتصال این دو صحنه با موفقیت انجام می شود.

 

ترانزیشن به وسیله دیالوگ

در این روش با استفاده از دیالوگ دو صحنه را به یکدیگر اتصال می دهند. برای مثال شخصی در حال تعریف کردن یک ماجرا برای شخص دیگری است. در این حالت درحالی که او موضوع را تعریف می کند در جای حساسی از دیالوگ های او ( برای مثال « وقتی اون اینو گفت می دونی چی کار کردم ؟» ) به یکباره صحنه قطع شده و به داخل همان ماجرا می رویم و ادامه ماجرا را خودمان می بینیم. به عنوان مثال دیگری ، دو شخص مورد بازجویی هم زمان از یک ماجرای واحد قرار گرفته اند و فیلم ساز می خواهد بازجویی آن دو را پشت سر هم نشان دهد. در صحنه اول از متهم اول یک سوال پرسیده می شود و در صحنه دوم متهم بعدی به سوال پاسخ می دهد.



  • ehsan jaberi
  • ۰
  • ۰

معرفی فیلم خارجی

نقد فیلم آب برای فیل 


water for elephant

این فیلم که در مورد پسری (جیکب جنکوسکی) تحصیل کرده در رشته دامپزشکی که در سیرک کار می کند و رابطه او با زن (مارلنا) صاحب سیرک (آگست) و فیلی به نام رزی می باشد .

ژانر فیلم : ملودرام اجتماعی

کارگردان: فرانسیس لاورنس

فیلمنامه نویس : ریچارد لاگراونسی

بازیگران: دنیس چامیان . ریسه ویترزسپون . روبرت پاتینسون. کریستوف والتز. پائول اشنایدر .جیم نورتون و هال هولبروک. 


امتیاز این فیلم نسبت به فیلم های دیگر داشتن فیلمنامه قصه گو است با این که در برخی صحنه ها چفت و بست داستانی محکمی وجود ندارد و این امکان وجود داشت با داستانی خطی تر فیلمی بهتر ارائه داد. فیلم از بازی های زیاد خوبی برخوردار نیست بطور حتم بهترین بازیگر این فیلم رزی همان فیل فیلم می باشد . فیلم سرگردان است و مانند کسی که به هر غذائی ناخنک بزند ولی از هیچ کدام به مقدار سیر شدن نخورد می ماند. فیلم به داستان سیرک داری نظام سرمایه داری رابطه با حیوانات و عشق ممنوعه می پردازد اما به هیچ کدام به مقدار کافی نمی پردازد .نمونه خوب سینمای قصه گو پیانیست رومن پولانسکی می باشد که فقط به موضوع زندگی پیانیستی یهودی در خلال جنگ جهانی می پردازد . ولی در کل خود فیلم سینمای قصه گویه فراموش شده را تا حدی یاد آوری می کند که خود جای امیدواری است.


دیالوگ برگزیده:

در زمانی که صاحب سیرک به رابطه پسر و زنش پی می برد آنها را مجبور به رقص با هم می کند تا به آنها بفهماند کا از رابطه آنها با خبر است.

صاحب سیرک وقتی زنش و پسر را تنها می بیند رو به زنش و پسر این را می گوید: در واقع یک ایده برای نمایش بهم دادید .یک نمایش جدید .این داستانشه اولش یک رقص دوتا بازیگر یک جوون بد بخت نا امیدانه زنی رو دوست داره که دستش بهش نمیرسه و این داره آزارش میده . با یک ملودی عاشقانه شروع می کنیم .

 

امتیاز دهی

بازی بازیگران :6.5 از 10

فیلمنامه و دیالوگ ها:7 از 10

کارگردانی : 7از 10

فرم ولحن فیلم: 6.5از 10

امتیاز خود فیلم: 7از 10

 



  • ehsan jaberi
  • ۰
  • ۰

دکوپاژ

دکوپاژ در سینما چیست؟ اهمیت دکوپاژ در ساخت فیلم, فیلم نامه دکوپاژ شده چگونه است؟ اجزای فیلمنامه دکوپاژ شده


دکوپاژ (Decoupage)

 

دکوپاژ ، تقطیع یا برش فنی ، یکی از وظایف بسیار مهم کارگردان است و شامل : تصمیم گیری در مورد محل استقرار دوربین در صحنه ، نوع نورپردازی ، اندازه تصویر ، زاویه دوربین ، نوع حرکت دوربین ، تعداد تصاویری که برای نمایش یک موقعیت لازم است ، نوع اتصال نماها به یکدیگر ، هر صدایی که قرار است در صحنه شنیده شود ( هر صدایی غیر از دیالوگ ها ) و باقی جزئیاتی است که به فرایند تصویری شدن فیلمنامه (سناریو) مربوط می شود.

 

این وظایف که شاید نیمی از وظایف کارگردان باشد ، باید پیش از فیلم برداری انجام شود و نتیجه آن در فیلم نامه دکوپاژ شده مشخص باشد. کارگردان ها ممکن است هنگامی که به مرحله فیلم برداری می رسند برخی از جزئیاتی را که قبلا تعیین کرده بودند با توجه به شرایط تغییر دهند ، ولی معمولا بر اساس فیلم نامه دکوپاژ شده ای که خود تهیه کرده اند پیش می روند. برخی کارگردان ها نیز به دکوپاژ کردن فیلم نامه پیش از فیلم برداری اعتقاد ندارند و معتقدند در هنگام فیلم برداری است که کارگردان می فهمد فیلم نامه ای که در دست دارد باید چگونه ساخته شود. البته معمولا روش اول ، هم مرسوم تر است و هم کارامد تر.

 

 

اهمیت دکوپاژ

 

نحوه دکوپاژ ، ضرباهنگ فیلم و حال و هوای آن را به تماشاگر منتقل می کند. برای مثال هر چه تقطیع بیشتر باشد ، طول نماها کوتاهتر باشد و از زوایای بیشتری فیلم برداری صورت گیرد ، ضرباهنگ فیلم نیز تند تر خواهد بود و این روش معمولا در فیلم های پر زد و خورد ، ترسناک و جنگی ، روش مناسبی برای القای حس ترس و هیجان به تماشاگر است و یا در فیلم هایی که کارگردان می خواهد تماشاگر هر چه بیشتر با شخصیت اصلی همراه شود و با چشم او به ماجرا نگاه کند ، معمولا از برداشت های بلند و از حرکت دوربین های طولانی و حتی برای بیشتر کردن این حس از نمای نقطه نظر (POV) استفاده می کند.

 

نوع دکوپاژ فیلم به نوعی ، نشان دهنده سلیقه بصری و سبک تصویری کارگردان است. برخی کارگردان ها هستند که به برداشت های بلند اعتقاد دارند ، به این معنی که معتقدند فیلم باید تا حد ممکن به تجربه بصری بیننده در عالم واقع نزدیک باشد ، به همین خاطر این کارگردان ها تا حد ممکن از تقطیع نماها خودداری می کنند ، طرفدار نماهای بلند و حرکت دوربین های طولانی اند ( این روش در بین کارگردان های اروپایی بیشتر مرسوم است ). در عین حال برخی از کارگردان ها نیز طرفدار نماهای کوتاه و قطع های سریع هستند و معتقدند که باید تجربه بصری جدیدی را به تماشاگر ارائه داد ( معمولا کارگردان هایی که در نظام سینمایی آمریکا کار می کنند بیشتر طرفدار این روشند ).

 

یک نکته بسیار مهم و وظیفه بسیار خطیر بر دوش کارگردان آن است که ، او باید به ویژه در تقطیع نماها و نوع اتصال آنها به یکدیگر و در زاویه بندی دوربین ، به گونه ای عمل کند که تماشاگر حس پرش و بریدگی نداشته باشد و یا به عبارتی او باید احساس کند که فیلم تداوم دارد ، زیرا در غیر این صورت ممکن است در اثر این پرش ها توجه او از فیلم کنده شود و چون حواسش پرت شده از همراهی با فیلم صرف نظر کند. علاوه بر این ، کارگردان باید به گونه ای عمل کند که چشم و ذهن تماشاگر را خسته نکند. به طور خلاصه نماها باید به گونه ای باشند که نه آنقدر کشدار و بی تحرک باشند که خسته کننده به نظر برسند و نه آنقدر کوتاه و سریع که تماشاگر نه تنها اطلاعاتی به دست نیاورد بلکه دچار سرگیجه هم شود. افراط و تفریط به فیلم صدمات بسیاری وارد می کند.

 

 

فیلم نامه دکوپاژ شده

 

ابتدا کارگردان هر سکانس فیلم نامه را به نماهای مختلف ( اصطلاحا پلان ) تقسیم می کند ( منظور هر برداشت دوربین است یعنی فاصله بین خاموش و روشن کردن دوربین ). بعد از آنکه همه فیلم نامه به این صورت تقسیم بندی شد. پلان ها به ترتیب پشت سر هم قرار می گیرند.

 

حال باید فیلم نامه دکوپاژ شده را روی کاغذ نوشت. برای هر پلان صفحه شامل پنج بخش است :

 

شماره سکانس و شماره پلان : باید شماره سکانس و شماره پلان را در جایی بالای هر صفحه هر نما نوشت.

 

نوع پلان : داخلی یا خارجی و محل فیلم برداری ( به همان صورت که در فیلم نامه اصلی است ) ، همچنین روز فیلم برداری با توجه به برنامه ای که برای فیلم برداری تهیه شده ، زیرا در این برنامه پلان ها به ترتیب فیلم برداری نمی شوند ، بلکه برای صرفه جویی در وقت و هزینه ها ، پلان هایی که در یک مکان و در یک موضع رخ می دهند را با هم می گیرند.

 

وضعیت صحنه : آنچه را که در هر پلان رخ خواهد داد را می نویسند و در همان قسمت ، نوع نما ( کلوزاپ ، لانگ شات و ... ) و نوع حرکت دوربین را با علامت های اختصاری مشخص می کنند. به این ترتیب که یک خط کسری می کشند و در صورت نوع نما ، و در مخرج حرکت دوربین را با علائم اختصاری می نویسند.

 

دیالوگ : دیالوگ هایی را که در این نما بین شخصیت ها رد و بدل خواهد شد را در یک ستون می نویسند.

 

صداها و نوفه ها : همه صداهایی که در سر این صحنه شنیده خواهد شد ، مثلا صدای ماشین یا چکیدن قطرات آب یا رادیو و ... . می توان در این بخش موسیقی را نیز مشخص کرد که آیا در این پلان موسیقی متن باشد یا نه ، ولی معمولا این کار را نمی کنند و بعد از آنکه فیلم برداری تمام شد درباره بخش هایی که باید موسیقی متن داشته باشند تصمیم گرفته می شود.

به این ترتیب یک فیلم نامه دکوپاژ شده خواهیم داشت.



  • ehsan jaberi
  • ۰
  • ۰

فیلم برداری

فیلم برداری (Cinematography)

 

فیلم برداری یا سینما توگرافی ( این واژه از دستگاه اختراعی برادران لومیر به نام سینما توگراف گرفته شده ) ، مهم ترین مرحله تولید فیلم است. این مرحله به ویژه با مهم ترین ابزار و وسایل فیلم سازی ، یعنی دوربین و متعلقات آن ، انواع نورافکن ها و ... سرو کار دارد. در این مرحله علاوه بر فیلم برداری ، نورپردازی ، کارگردانی ، صدابرداری ، بازیگری و برخی جلوه های ویژه ، نیز هم زمان انجام می شوند. پیش از اینکه وارد این مرحله شویم باید صحنه کاملا آماده باشد و بازیگران نیز برای ایفای نقش حاضر باشند.

 

در سال های آغازین تاریخ سینما ، دوربین فیلم برداری ، فقط وسیله ای بود که رویای بشر ، یعنی دیدن تصاویر واقعی بر پرده را محقق ساخته بود. با دوربین می شد هر آنچه را می توان با چشم دید ، ضبط کرد و بعد بر پرده مشاهده کرد ، به طوری که انگار این تصاویر بر پرده جان گرفته اند و همین برای تماشاگر آن زمان کافی بود. دوربین را در فاصله ای مشخص از سوژه ، بدون حرکت یا چرخشی قرار می دادند و هر آنچه از دریچه دوربین قابل رویت بود ، بر روی فیلم ضبط می کردند و سپس همان ها را بر پرده ، مقابل دید تماشاگران ، قرار می دادند. اما امروزه دیگر این گونه نیست. با تکنیک ها ، حرکت دوربین ها و تمهیداتی که از طریق عدسی دوربین ، فیلتر ، انواع نورپردازی و ... اعمال می شود ، تصاویر و صحنه ها دیگر آن چیزی نیستند که در مقابل دریچه دوربین قرار دارد ، این تکنیک ها دنیای فیلم سازی را دگرگون کرده اند و فیلم برداری به چنان پیشرفت و ظرافتی دست یافته است که باید به حق آن را هنر عصر تکنولوژی و یا به تعبیری هنر تکنولوژیک نامید.

 

فیلم برداری تاریخش را با فیلم های سیاه و سفید آغاز کرد. اما با وجود آنکه تنها دو رنگ وجود داشت ، باز هم با تکنیک ها و تمهیداتی که از سوی فیلم برداران توانمندی چون استنلی کورتز (Stanley Cortez) و گرگ تولند ابداع شدند ، می شد رنگ خاکستری ، سایه روشن های پیچیده و عمق میدان های عجیب و ... ایجاد کرد و با وجود محدودیتی که در رنگ وجود داشت ، حس صحنه را به خوبی منتقل کرد. ورود رنگ به سینما نیز آغازگر ابداعات جدید در عرصه فیلم برداری برای هر چه بهتر شدن تصاویر و تاثیر گذاری آنها بود. همچنین با وجود آنکه سینما یک هنر دو بعدی است ، اما تماشاگر به خوبی در آن ، عمق ، اندازها و فاصله ها را به صورت قابل قبول احساس می کند و همه این ها به مدد شیوه های مختلف فیلم برداری و پیشرفت هر چه بیشتر در ساخت ابزار فیلم برداری است.

 

فیلم برداری مناسب و حرفه ای از سه عامل مهم سود می جوید :

 

کادر و گروه فیلم برداری

 

اعضای این گروه ، که متشکل از یک فرد اصلی به نام مدیر فیلم‌برداری و دستیاران و همکاران او مانند فیلم بردار ، مسئول دوربین و ... است ، باید علاوه بر آگاهی از علم فیلم برداری و آشنایی کامل با ابزار مورد استفاده ، از دیدی درست نسبت به سینما و نسبت به آنچه کارگردان از آنها می خواهد ، برخوردار باشند ، تا بتوانند به ذهنیات او به درستی عینیت ببخشند. در واقع باید در نظر داشت که سینما تنها به یک تصویر واضح و خوب نیاز ندارد ، بلکه به خلق یک فضای تاثیر گذار ، قابل قبول و جذاب نیاز دارد که بخش نسبتا بزرگی از بار خلق این فضا به دوش فیلم برداری است که از طریق انواع تمهیدات فیلم برداری به انجام می رسد.

 

نورپردازی

 

نورپردازی ، در کنار فیلم برداری ، باید به درستی انجام شود ، زیرا بدون نورپردازی درست ، نه تنها ممکن است تصویری واضح بر پرده ظاهر نشود ، بلکه اساسا بدون نور ، تصویری وجود ندارد. اما نورپردازی تنها برای دیدن تصویر نیست بلکه نورپردازی حرفه ای و هنرمندانه در تاثیر دراماتیک تصویر نیز بسیار موثر است. (همچنین ببینید: نورپردازی)

 

ابزار و وسایل فیلم برداری

 

همان طور که پیش از این نیز گفته شد ، پیشرفت های بسیاری در این زمینه صورت گرفته. دوربین فیلم برداری از اجزای ویژه ای تشکیل شده که هر یک دارای تنوع در نوع و موارد مورد استفاده هستند ، اجزایی مانند فیلم ، عدسی و... . همچنین با وجود شرکت ها و کارخانه های متعددی که به تولید این محصولات می پردازند ، باید نسبت به خرید نوع اعلای آن با توجه به ظرافت و حساسیتی که این ابزار از آنها برخوردارند ، دقت کافی را به کار برد.



  • ehsan jaberi
  • ۰
  • ۰
 یک فیلم نامه نویس همیشه می تواند از الگوهای موفق و تضمین شده استفاده کند اما هرگز نباید از خلاقیت و نو آوری و ارائه نکات و ویژگی های جدید پرهیز کند. در واقع باید تلاش کند تا اگر می تواند تماشاگرش را در یک تجربه تازه دخیل کند. • یک فیلم نامه نویس هرگز نباید تماشاگر را فراموش کند. او باید اطلاعات مورد نیاز تماشاگر برای همراهی با فیلم را ، در زمان های مناسب به او بدهد تا او گیج نشود و به دلیل بی اطلاعی قصه را گم نکند. مثلا یکی از اصول فیلم نامه نویسی کلاسیک آن است که شخصیت های مهم و اصلی فیلم باید در یک سوم اول فیلم به بیننده به گونه ای معرفی شوند. و یا در فیلم های جنایی نمی توان از دادن اطلاعاتی که تماشاگر را برای حل معما کمک می کند ممانعت کرد. • شخصیت پردازی یکی از مهم ترین جنبه های فیلم نامه نویسی است ، آنقدر مهم که حتی برخی فیلم ها بدون برخورداری از ماجرا و قصه خاصی تنها از طریق شخصیت پردازی و همذات پنداری تماشاگر با او فیلم نامه را پیش می برند. • باید توجه داشت که سینما اول یک رسانه تصویری و بعد یک رسانه صوتی است. دیالوگ لازم و حیاتی است اما نباید در دیالوگ نویسی حتی کوچکترین احساسات را به تماشاگر گوشزد کرد. اگر فضاسازی ، بازی ها و فیلم نامه قوی باشد ، تماشاگر به خوبی حس صحنه را درک می کند و دیگر نیازی به دیالوگ های کشدار و طولانی نیست. در واقع با توجه به ماهیت و ویژگی های شخصیت ها باید دیالوگ ها را نوشت و تا حد ممکن از دیالوگهای موجز و پر عمق استفاده کرد البته منظور ثقیل و سنگین نیست. بنابراین می توان سه ویژگی برای یک دیالوگ مناسب ذکر کرد : خلاصه گفتن ، صحیح گفتن و عدم توضیح واضحات. • فیلم نامه نویس احتیاج چندانی به شناخت کامل تکنیک سینما ندارد ، ولی تجربه ثابت نموده ،فیلم نامه هایی که ، فیلم نامه نویسانشان با تکنیک سینما آشنایی کامل دارند موفق ترند.

  



  • ehsan jaberi